دلنوشته
چه احساسِ عجيبيه ..!

نه این مهتاب
نه این آرامش
نه ... !
تنها شانه هایت را می خواهم ... !!

به تو هر چه نزدیک تر می شوم
وحشتـــــم از روزی که نباشی
بیشتــر می شود !

تو
بهترين اتفاق
زندگي من
خواهي بود
حتی اگر
هیچ وقت
نباشی ...
بهترين اتفاق
زندگي من
خواهي بود
حتی اگر
هیچ وقت
نباشی ...

چه فرقی دارد
سه شنبه،
پنج شنبه،
یا امروز،
هر لحظه که نباشی
غروب جمعه است.
سه شنبه،
پنج شنبه،
یا امروز،
هر لحظه که نباشی
غروب جمعه است.

ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺭﻩ ﺯﻣﻮﻧﻪ
ﺗﺎ ﭘﯿﺮﺍﻫﻨﺖ ﺭﺍ ﺳﯿﺎﻩ ﻧﺒﯿﻨﻨﺪ
ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﺎﺷﯽ!!!

هوايي شده ام،
هواي گرم نفسهايت،
در تنگناي همه وجودم!
هوايي شده ام!
هواي گرم نفسهايت،
در تنگناي همه وجودم!
هوايي شده ام!

به تقویم های کهنه سفر میکنم
یادت را میجویم
در صفحات تاریک ذهنم
تارها را کنار میزنم
غبار روزگار را میزدایم
از روی خاطرات کهنه
سرفه ام میگیرد
شمعی می افروزم
در نهان خانه ی یادم
نور مرده ی شمع
روی دیوارهای تار بسته
تصویری آشنا
از دیروز دور
سال .سال هزار و سیصد و عشق بود
و روز. روز بی خبری
تو به روشنایی روز
و من به تاریکی روزگار . . .
زندگی قرار نبود
اینقدر بی رحم باشد،
که آغوشت آخرین جای دنج من!

+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۰/۱۰/۰۴ ساعت 11:23 توسط گندم
|
این وبلاگ مخصوص بازیگریه